خاطرات . . .
چشم ها ....
چشم ها هر کدام دنیایی دارند برای خودشان دنیایی که اگر خواندنش را بلد باشی
دنیا را میتوانی در دست بگیری
چشم ها می بینند
چشم ها درک میکنند
و گاهی ...
چشم ها میشکنند
مراقب آینه های حساس چشم های عزیزانت باش
سرمایه های عاشقی
روزهایی که عاشق هستی
برای تو سرمایه اند
سرمایه ای برای درک احساس
سرمایه ای برای شکستن زمان
سرمایه ای برای انسان بودن
پس اگر عاشقی
سرمایه هایت را تقسیم
با همان کسی که لیاقت اوست
شاه کلید زمان
زمان شاه کلیدیست
در دست همه ما که با آن میتوان همه در ها را باز کرد
ولی مهم اینجاست که تا محو نشده
استفاده اش کنیم
باید عاشق بود
گاهی جای حسرت خوردن
در کنار ساحل نشستن غم خوردن
گاه جای غمگین بودن
سینه پر از کین بودن
باید عاشق بود
باید عاشق کرد
در تب و تاب زمان
و تپش سخت جان
باید عاشق بود
حکم قلب ها
بعضی ها در قلب بعضی دیگر
محکومند
حکمی که شاید ناعادلانه است
شاید
در شان لیاقتشان نیست
و شاید
حکم تنها از آن شان است
و حکم آن ها این است
تا ابد ماندن
باز باران ... باز عشق
باز باران ... باز عشق
باز هم بوی خدا
در پس و پیش همین پنجره ها
باز باران ... باز عشق
باز هم رنگ خدا
در خم بن بست خاطره ها
باز باران ... باز عشق
زیر چتر خیس تو
باز باران ... باز عشق
در کنار خنده های خیس تو
باز باران ... باز عشق
در کنار من ، کنار تو
باز باران ، باز هم ما دو نفر
باز یک چتر باز دو سر